تراز

باید در تراز انقلاب بود

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

دستش از روی سرم رد شد و......

مردک پست که عمــری نمک حیـدر خورد
نعـــــره زد بر ســـر مــادر به غرورم برخورد

ایـســـتادم بـــه نوک پنجــــه ی پا امـا حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

هــرچــــه کــردم سـپــر درد و بلایـــش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد

آه زیـنـب تــو نـدیـــدی! بـه خـــدا من دیدم
مـادرم خــــورد به دیوار ولی با ســــر خورد

ســیـــــلی محـــکـــم او چشــم مرا تار نمود
مــــادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد

حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
بـاز زیـنـب غـــــم یـک مرثیــــه ی دیگـــر خورد

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
تراز قلم

دیروز تولدم بود اما...

کنار مزار پدر شهیدش نشست.

بغضش ترکید با گریه گفت: پدر دیروز تولدم بود.

و من مثل تمام سال های گذشته شمع هایم را بی آنکه تو کنارم باشی،
فوت کردم.

پدر امروز من 26 ساله شدم و این

یعنی یک سال از تو بزرگترم.
چه طعم تلخی دارد، وقتی یکسال از پدرت پیرتر باشی

پ ن :

نمی دونم می تونید تصور کنید یا نه 

من وقتی خودمو تو این قصه متصور شدم ، 

تازه متوجه شدم چقدر تنهان این فرزندان شهیدی که بعضی ها انگهای مختلف بهشون میزنن

دیروز گزارشی از یه مادر شهید دیدم که براشون فیلم "شیار 143" رو اکران خصوصی گذاشته بودن. به قدری تحت تاثیر حرفای یکی از مادرای شهدا قرار گرفتم که تا 15 دقیقه نمی تونستم جلوی هق هق خودمو بگیرم.

این مادر می گفت 31 ساله که منتظر اومدن پسرشه، می گفت "اگه امام زمان (عج) صلاح بدونه حتی به یه بند انگشتشم  راضی ام البته اگه صلاح می دونه"

همین برای من پر مدعا کافیه

الحمدلله

مطالب مرتبط:

با دید این عکس اگه بارونی نشدی، احتمالا دل نداری

دلایل برتری زنان مسلمان به حوری بهشتی

تندیس شدن سخته

اگه میخواید ثواب کنید....

بقضی که خریدارش خداست

پدری که راضی به گردن زدنی پسرش شد

داستان کوتاه :: دختری که آرزوش مرگ پدره!

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم