تراز

باید در تراز انقلاب بود

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

اگه میخواید ثواب کنید....

زیر بارون خیس آب شده بودم، پنچر شدن ماشین تو این خیابون سوت و کور و زیر این بارون دیگه ته بدشانسی بود،
همینجور که داشتم با لاستیک پنچر شده زیر بارون ور می رفتم خدا خدا می کردم که کسی برام مزاحمت ایجاد نکنه

تو این فکرا بودم که از پشت سر یکی صدا کرد :خواهر می تونم کمکتون کنم
نگاهش کردم تا بخوام جواب بدم دیدم دست به کار شد و شروع کرد به تعویض لاستیک...
احساس آدم تشنه ای رو داشتم که وسط بیابون به آب رسبده
نمی دونستم چه جوری ازش تشکر کنم ...
کارش که تموم شد خداحافظی کرد و راه افتاد که بره، گفتم بارون شدیده اگر مایل باشید تا جایی برسونم ، تشکر کرد و گفت منزل من نزدیکه اگر میخواهید ثوابی ببرید اون خانم و بچه رو که جلوتر وایستادن تا جایی برسونید ...
نگاه کردم دیدم جلوتر یه خانم چادری با بچه اش منتظر ماشین هستن، رفتم و سوارشون کردم تو راه با خانمه شروع کردیم به صحبت کردن کلی دعام کرد که زیر بارون به داد خودش و بچه اش رسیدم می گفت خیلی وقته منتظر ماشینه اما ماشینی رد نمی شده به شوهر شهیدش توسل کرده منم بلافاصله رسیدم، به منزلشون که رسیدیم بهم تعارف کرد که برم بالا و دستامو که روغنی و کثیف شده بود بشورم
من هم قبول کردم
وارد منزلشون که شدم عکس شوهر شهیدش رو روی دیوار خونه دیدم
بدنم یخ کرد
همون مردی بود که کمکم کرد تا پنچری ماشینو بگیرم..
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

به او اعتمادکن ...

به او اعتمادکن ...


آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند

او که یگانه تکیه گاه من و توست !

پس

به "تدبیرش" اعتماد کن

به "حکمتش" دل بسپار
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

همسرداری از زبان معصومین

وبلاگ "اهل خانه"‌نوشت:

بخشی از احادیثی که مربوط به همسرداری، میشه رو گردآوری کردم. مطمئناً برای تعامل با همسرمون می تونه کمکم کنه.

حدیث1) پیغمبراکرم(ص): «مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ وَالمَسکَنُ الواسِعُ وَالمَرکَبُ البَهىُّ وَالوَلَدُ الصّالِحُ» (بحارالأنوار،ج76،ص155) از خوشبختى مرد مسلمان، داشتن همسرى شایسته، خانه اى بزرگ، وسیله اى راحت براى سوارى و فرزندى خوب است.

حدیث2) امام على(ع) :«أحسِنِ الصُّحبَةَ لَها فَیَصفُوَ عَیشُکَ» (من لایحضره الفقیه، ج4،ص392) با همسرت خوش رفتار باش تا زندگى ات با صفا گردد.

حدیث3) امام محمدباقر(ع) :«إِنّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّه اَشَّدُّکُم اِکراما لِحَلائِلِهِم» (تهذیب الاحکام،ج8، ص141) گرامى ترین شما، نزد خدا کسى است که بیشتر به همسر خود احترام بگذارد.

حدیث4) پیغمبراکرم(ص) :«إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَنَظَرَت إلَیهِ نَظَرَ اللّه تَعالى إلَیهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ» (نهج الفصاحه،ح 621) وقتى مردى به همسر خود نگاه کند و همسرش به او نگاه کند خداوند بدیده رحمت به آنان نگاه مى کند.

حدیث5) حضرت زهرا (س): «خِیارُکم اَلیَنُکم مَناکِبَةً وَ اَکرَمُهم لِنِسائِهِم» (کنزالعمال،ج7،ص225) بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده اند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

آمریکا هرزه نگاری در آمریکا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

خدا وجود ندارد

 

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

پدر و مادرم دوستتان دارم

 

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...

به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!

 

اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است...

 

سلامتیه اون پسری که...

10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....

30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

مسلمان و کافر

 

 
 


فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد : خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن(طوری که مرد کافر می شنید).


زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... ! روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد.

من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!****

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

«خدایاشکر»

روزى، مردى خواب عجیبى دید! دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهاى آنها نگاه مى‌کند. هنگام ورود، دسته بزرگى از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایى را که توسط پیک‌ها از زمین مى‌رسند، باز مى‌کنند و داخل جعبه مى‌گذارند.مرد از فرشته‌ها پرسید: شما چه‌کار مى‌کنید؟ فرشته در حالى که داشت نامه‌اى را باز مى‌کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و درخواست‌هاى مردم را، تحویل مى‌گیریم.

مرد کمى جلوتر رفت، باز تعدادى از فرشتگان را دید که کاغذهایى را داخل پاکت مى‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایى به زمین مى‌فرستند.مرد پرسید: شماها چه‌کار مى‌کنید؟ یکى از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است؛ ما الطاف و رحمت‌هاى خداوند را براى بندگان به زمین مى‌فرستیم.مرد کمى جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است!

مرد باتعجب پرسید: شما چرا بیکارید؟! فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمى که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولى فقط عده بسیار کمى جواب مى‌دهند.مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه مى‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند :

«خدایاشکر»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

خدایا چرا؟

خدای من


گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از

دغدغة دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در

آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات

بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی…

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به

نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج

می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از

جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشت

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش

نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به

ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی

نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف

بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم

کردی .

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را

نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو

بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت …

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت…

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم

باید من، "خودم" را ببرم خانه !!!

 

باید "خودم" را ببرم خانه !!!
باید ببرم صورتش را بشویم ...
ببرم دراز بکشد ...
دلداریش بدهم ، که فکر نکند ...
بگویم نگران نباش ، میگذرد ...
باید من، "خودم" را ببرم بخوابد ...
“من” خسته است...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
تراز قلم