چند سال پیش تو مسجد دانشگاه یه جمله خوندم ، قبل از نماز ظهر بود ،ما که نمازمون روح نداره اما اون نماز واقعا تو فکر بودم 

یعنی اگه نماز جماعت نبود ، مطمئن بودم که تا چند ساعت می شستم و به اون جمله فکر می کرد

نوشته شده بود :

تندیس

اگه می خوای لذت ایستادن رو بچشی ، باید اول بشکنی(خم بشی) به زانوهات فشار بیاری و سختی نگه داشتن بارهای روی دوشت رو تحمل بکنی .

با خوندنش ناگهان یاد یه جمله دیگه افتادم :

اگه سنگی تحمل ضربات تیشه رو نداشته باشه، هیچ گاه تندیسی زیبا نخواهد شد

و این بود که نشستم و با خودم فکر کردم،

- چقدر مشکلات داشتم و دارم 

- چقدر زخم زبون ها شنیدم و می شنوم

- چقدر بی احترامی ها دیدم و می بینم 

- چقدر نا ملایمتی ها روزگار رو کشیدم و می کشم

- چقدر تهمت ها رو به زدن و می زنن

- چقدر خون جگر ها رو خوردم و می خورم

- چقدر اشکهام باریدن و می بارن

- چقدر درد ها رو کشیدم و می کشم

- چقدر زخم ها رو زدن و می زنن

- چقدر تنهایی ها رو .........

- چقدر 

- چقدر

- چقدر.................................

و این قصه سر دراز دارد.

اما با فکر کردن به این دو جمله معنی این سطر ها برام عوض میشه. منظورم این نیست که این زجر ها برام آسون میشه، نه ؛ فقط مزه هاشون تغییر می کنه

حتما براتون پیش اومده که گاهی می خوایید مثلا برید میوه بخرید( هدف خرید میده است)

اگه قرار باشه برای خودتون بخرید، یه نگاه معمولی به میوه ها می کنید و شاید با قیمت معمولی تری هم بتونید همون میوه رو تهیه کنید.

اگه بخوایید برای خانواده خریداری کنید، مسلما به کیفیت میوه، توجه بیشتری دارین حتی اگه قرار باشه هزینه بیشتری رو پرداخت کنید.

اما اگه یه مهمون ویژه داشته باشید دیگه فقط به این محل نگاه نمی کنید، می رید و می گردین و از بهترین مغازه با کیفیت ترین میوه شهر رو با قیمت چند برابر می خرید.

هدف یکی بود،وسیله هم که شما باشید یکسان بود. ولی علت باعث می شود که تلاش ها فرق کنه.

و این تموم اون چیزی بود که من رو به فکر فرو برده بود.

من برای چی باید چقدر تلاش کنم؟

خدا رو شاکرم که باره دیگه تو این زمان که از هر جهت تحت فشار هستم، این جمله رو بیادم آورد تا دوباره بتونم توی اهدافم بازبینی کنم و برای ادامه راه مصمم تر و پر قدرت تر قدم بردارم.

خیلی وقت نیست که مسئولیت های سنگین تری نسبت به شونه های ضعیفم رو روی شونه هام احساس می کنم و اگه کمک و یاری مداوم خداوند مهربون نبود، تا به حا حتما به کرّت زیر فشار این بار ثقیل تمامأ خرد شده و توانایی تحمل اون رو نداشتم.

لیکن از اونجایی که خدا خودش می دونه من به اون توکل کردم و زانوان این بنده حقیرش نای استقامت در مقابل ثقل مسئولیت محوله رو نداره، خودش به هر نوع و با هر وسیله ای که شد یاری کرد و حق خدایی رو به گردن منه رو ضعیف ادا کرد.

انشالله با کمک و یاری و خودش و یاری فرشته خودش بتونم شکر این نعمات رو هرچند اندک و لی در خور توان به جا بیارم .

گاهی گمان نمی کنی و می شود.........