گاه گاهی که دل از دست فلک بیتاب است

بـال پـرواز ندارد، به زمیـــــن افتادست

با دلی پــُر ز همه راهی یـک کـنـج خـراب

همچو یک ماهی لب تشنه، جدا گشته ز آب

سینه اش تنگ شده، چشمه ی اشکش جاری

قامش خــُـرد شده زیــر غـم تـنـهــایی 

***

من بسان جسدی خفته ی بیدار بدم

بی ثمـر گشته و در حـال، گرفتار بدم

مـِـهر تو روح شد و سوی تنم جـان آورد

قلب ویـران مـرا خــرم و سامــان آورد

***

من تو را با قسم جان ز خدا خواسته ام

من تو را با همه ایمان ز خدا خواسته ام

خواستم همـــدل و همـــراز کنارم باشد

مــونس و یــــار هـــم آواز کنارم باشد

سروده شده در 18 / 11 / 91

دوستان به خاطر بد طبعی، منو ببخشن . ولی خوشحال میشم نظرتون رو در موردش بدونم