تراز

باید در تراز انقلاب بود

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همدردی» ثبت شده است

زنان وطنم ، اسطوره های صبر و وفاداری

گفت : از خانومش پرسیدم :

وقتی شوهر جانبازش تعادلش رو از دست میده کتک هم میزنه ؟

با لبخند گفتش : چه جورم ...!

گفتم دردتون نمیاد ، ناراحت نمیشید ؟

باز هم خندید و گفت : هر چه از دوست رسد ، نکوست

بهش گفتم خوب چرا اون لحظه از اتاق خارج نمیشید ،

اون که شما رو نمیشناسه ؟

گفت :اون توی این موقعیت نمیدونه که من همسرشم ،

ولی من که میدونم اون شوهرمه ، نمیتونم تنهاش بزارم...!

گفتم بعد از اینکه حالش خوب شد یادش میاد چه کار کرده ؟

گفتش به دست و پامون میافته و گریه میکنه

و میگه منو ببخشید دست خودم نیست...!

   

پ‌ن:

هیچ جای این کره خاکی نیست که مانند ایران در خود، دُر هایی همچون این بانوان رو داشته باشه .

کوه در مقابل صبر و استقامتشون، به نشانه ادب تعظیم می کند؛

مروارید ها در مقابل حیای این گوهران ایرانی، شرم کرده در صدف پنهان گشته است؛

فرشتگان بالهای خویش را فرش قدم هایشان کرده و خاک پای اینان مایه مباهات اهل آسمانهاست.

الحمدلله

مطالب مرتبط:

داستان کوتاه :: دختری که آرزوش مرگ پدره!

دلایل برتری زنان مسلمان به حوری بهشتی

کیا این متن و قبول دارن ؟(حتما بخونید)

زندگی به سبک اسلامی یعنی این

بقضی که خریدارش خداست

نگاه زیبا شهید بهشتی به زن

هیچ منتی در کار نیست

گفتگوی دختر و خدا

همـسـردارے

اخلاق

جهاد زنان + عکس

تندیس شدن سخته

نامه ای به همسر مهربانم

جلد اول نایاب ترین کتاب تاریخ منتشر شد

مزیت داشتن همسر چادری

زنانی که عذاب قبر ندارند

دیروز تولدم بود اما...

چگونه کنار هم بمانیم

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
تراز قلم

پاسخ رهبری به غزل امام خمینی(ره)

غزل «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» امام خمینی (ره) از جمله اشعاری است که بعد از رحلت ایشان منتشر شد و مقام معظم رهبری در پاسخ به این غزل زیبا، شعری با آغاز «تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی» همسو با این غزل سرودند که در ادامه هر دو غزل آمده است


غزل امام خمینی(ره)

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم 
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم 

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم 
همچو منصور خریدار سر دار شدم 

غم دلدار فکنده است به جانم، شرری 
که به جان آمدم و شهره بازار شدم 

درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز 
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم 

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم 
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم 

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد 
از دم رند می آلوده مددکار شدم 

بگذارید که از بتکده یادی بکنم 
من که با دست بت میکده بیدار شدم 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
تراز قلم