پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید....
شیفته اش شد
با ادب و احترام کامل جلو رفت و سلام کرد
یک ساعاتی قدم زنان با یکدیگر صحبت میکردند
که یهو یه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .
دختره به پسر گفت
خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم .... کار نداری؟!! بای
پسر ساکت شد و آرام نگاه میکرد
دختره نشست تو ماشین
راننده بهش گفت : خانوم ببخشید میشه پیاده بشی؟
من راننده این اقا هستم