سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم 
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم 

در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش 
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم 

لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی 
مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم 

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی 
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم 

از شوق شکرخند لبـش جان نسپـردم 
شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم 

بشکسته ‌تر ازخویش ندیدم به همه عمر 
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم 

هر چند « امین » ، بستۀ دنیا نیـم اما 
دلـبـسـتـۀ یــاران خــراسـانـی خویشم

این شعر سروده ی آقاست...

شعر با قرائت دلنشین آقا